باران سیاه
شنیدم که چون قـوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فـریبا بـمیرد شب مرگ ، تنها ، نشیند به موجی رود گـوشه ای دور و تـنها بـمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد شب مرگ ، از بیم ، آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قوئی به صحرا بمیرد چو روزی ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد
نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : ....................
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید باران سیاه آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |